دیروز و پریروز در مشهد همایش بهبود محیط کسبوکار برگزار شد و من هم در آن حضور داشتم. همزمان با برگزاری همایش خبر استعفای رسول خادم از ریاست فدراسیون کشتی منتشر شد. این خبر و دلیل آن در تمام همایش فکر من را به خود مشغول کرده بود. درحالیکه به این موضوع فکر میکردم و به سخنرانی سخنرانان همایش گوش میکردم، به این میاندیشیدم که ما چه باید بکنیم. رسول خادم برای سؤالی که کمتر از یک ماه پیش پرسیده بود و پاسخی نشنیده بود تصمیم به استعفا گرفت. ما که سالهاست پاسخ سوالهایمان را نگرفتهایم چه باید بکنیم؟
تازه او یک سؤال کرد و ما صدها سؤال. پرسیدیم: چرا عدالت مالیاتی برقرار نیست؟ چرا بنگاههای عمومی شفاف نیستند؟ چرا بخش خصوصی و کارگران از مدیریت تأمین اجتماعی حذف شدند؟ چرا قانون تجارت اصلاح نمیشود؟ چرا قانون بهبود مستمر محیط کسبوکار اجرا نمیشود؟ چرا با مؤسسات پولی غیرمجاز برخورد قانونی نمیشود؟ چرا با بنگاهداری بانکها برخورد نمیشود؟ چرا دولت به تکلیف خود در مقررات زدایی عمل نمیکند؟ چرا تکلیف سیاستهای ارزی کشور مشخص نمیشود؟ چرا و چرا و چرا؟
در حالیکه در سخنانم در بخش افتتاحی همایش گفته بودم: "در کشور روش و مسیر مشخص و قابل اجماعی بین دولت، قوا و بخش خصوصی برای اصلاح محیط کسبوکار وجود ندارد." در بازاندیشی به ریشههای نابهبودی محیط کسبوکار و ارتباط آن به سئوالات بیپاسخ، به این فکر میکردم که وقتی یک کشتیگیر روی تشک بلاتکلیف میشود، چطور یک اقتصاد به این بزرگی با این همه پرسش بیپاسخ میتواند روی تشک جهانی برود و در بازارهای پررقابت با رقبایش کشتی بگیرد؟
اقتصاد ما اقتصاد سؤالهای بیجواب است. هرچه فکر کردم که یک موضوع مهم در اقتصاد کشورمان بیابم که در طول حداقل یک دهه، و نه بیشتر، پاسخ مشخص و واحدی از سوی دولتها و ارکان کشور به آن داده شده باشد، موضوعی نیافتم. یادم افتاد گاهی که در جلسات با مسئولان دولتی، واقعیتهای اقتصاد کشور و نقدهای وارد بر آن را میگفتم، پس از جلسه، در گفتگوی خودمانی با مسئولان، مکرر از ایشان میشنیدم که: "ما این حرفهایی که شما میزنید را نمیتوانیم بزنیم." باز با خودم گفتم: "چطور یک مسئول دولتی با سانسور نظراتش میتواند درست کار کند و در تصمیم سازی کمک کند؟ اگر تفکر با تصمیم، منطبق نباشد، آیا عمل میتواند با تصمیم منطبق باشد؟" و بعد به این نتیجه رسیدم که بی دلیل نیست که بسیاری از قوانین و مقررات کشور توسط خود مجریان عمل نمیشود و این همه تناقض در بخشنامهها و مصوبات دولتی به چشم میخورد.
در ادامهٔ سخنرانیها، یکی از کارافرینان خوشنام و باسابقهٔ مشهد درحالیکه از مشکلات صنعت میگفت حرف از مهاجرت جوانان زد و بغض گلویش را گرفت. یادم آمد که چند روز پیش خبری منتشر شده بود که یک و نیم میلیون نفر ایرانی در صف مهاجرت به کانادا و استرالیا هستند. باز با خود فکر کردم که، جوانان هم سالهاست پاسخ سئوالهایشان را نگرفتهاند. لابد برای همین از ماندن و تلاش کردن خسته شدهاند.
در تمام آن دو روز احساس کردم که ما قهرمانان بازندهایم. مشکل اصلی محیط کسبوکار ما ضعف آن نیست، ابهام است، بلاتکلیفی است، تناقض است، خرواری سؤال بیپاسخ و پاسخ پر اماواگر است. در جمع این یکونیم میلیون نفر درخواستکنندهٔ مهاجرت، بخش قابلتوجهی هم فعالان اقتصادی هستند که دارند تشک را ترک میکنند، بخشی هم در داخل همین کار را کردهاند، آردها را بیختهاند و الک را آویخته و اموالشان را یکبهیک میفروشند و روزگار میگذرانند. اما باید قدر کارآفرین را بیشتر دانست. زیرا هنوز بسیارند کارآفرینانی که خستگی در چهرهشان موج میزند و بیم شکست دارند اما دلاورانه میجنگند. آنها مرتب با خود تکرار میکنند که: "نباید ببازی! تو اگر ببازی کارگرانت از نان خوردن میافتند. بجنگ، بجنگ!"...